عرشیاعرشیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

تنها بهونه زندگی مامان و بابا

رستوران

سلام عرشیا جان.منم پدرت. یادمه کوچیک بودی یعنی دو سالت بود.   خیلی دوست داشتی بری رستوران یه شب رفتیم رستوران اکبر جوجه من وتو مادرت بعد تو روی صندلی نشسته بودی که اینقدر سرگرم خوردن بودی که حواست نبود که جیش زدی بعد جیشد از روی صندلی همین جور میریخت پایین بعد یه دفعه داد زدی مامان من جیش زدم مامانت میگه خیلی خوب باشه ولی تو همین جور تکرار میکری بعد مامانت تو رو بلند کرد برد بیرون بعد یکی اومد گفت تو چرا تنها شدی گفتم این پسره نوشابه رو ریخت پایین مادرش گرفت بردش هیچی اقا عرشیا یه خاطره باحال تو اکبر جوجه برامون گذاشتی
31 تير 1391

صندلی

عرشیا جونم سلام امروز 31/04/91 شنبه اول ماه رمضان هست. دیروز خونه خاله بهشته بودیم الن یاد گرفتی که هر موقع حرف بد می زنی من با دعوا بهت می گم چی گفتی میگی صندلی و صندلی خیلی لوسی حرف رو سریع عوض می کنی شیطون مامان ...
31 تير 1391

خونه خاله بهشته

امروز 22/04/91 پنج شنبه هست . عزیز اینا قراره برن عروسی بابایی تو رو برد خونه خاله بهشته نمی دونم داری چکار می کنی وقتی که زنگ زدم خاله بهشته گفت با آجی پرستو خوب نیستی دعوا می گیری ،بهش می گی فیلم نگاه نکن آخه چرا کوچولویم؟
22 تير 1391

بالا رفتن از رختخواب

یه شب که ما خونه عزیز اینا بودیم موقع خواب رختخواب گذاشتیم منو خاله فرشته دراز کشیدیم که بخوابیم اما توی وروجک طبق معمول شیطنت می کردی از رختخواب می خواستی بالا بری نمی تونستی خیلی سعی می کردی بعد با خودت می گفتی :نمی تونم برم ،هیچ کس کمکم نمی کنه بعد خلاصه بالا رفتی و وقتی پایین اومدی گفتی خوشم اومد عزیزم آخه تو چقدر لوسی   ...
22 تير 1391

دندون

سلام پسر خوبم عرش مهربونم : من امروز که از سر کار اومدم خونه تو به من گفتی مامانی بابابزرگ دندون خورد نمی دونستم منظورت چیه ؟ بعد از عزیز پرسیدم گفت بابابزرگ دندونشو در آورد بعد گذاشت سر جاش آخه دندوناش مصنوعی. اره عزیزم تو نمی دونستی کلی خندیدم ...
22 تير 1391